چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 20
کل بازدید : 138344
کل یادداشتها ها : 126
الاهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسردهام را فروزان کن چراغ مردهام را
ندارد راه فکرم روشنایی ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز کجا فکر و کجا گنجینه? راز
ز گنج راز در هر کنج سینه نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج
چودر هر کنج، صد گنجینه داری نمیخواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو میباید، دگر هیچ
وحشی بافقی